کبوتران مهاجر پیمبران امید شکوه خلقت آدم سنوبران امید شما ز غربت و وحشت امانمان دادید حریم امن خدا را نشانمان دادید هنوز خلوتتان بانگ ربنا دارد هنوز تربتتان بوی کربلا دارد و شهر ما هنوز به دعاتان محتاج است به شور و حال و صفاتان هنوز محتاج است اگر که عهد کنیم اینچنین خواهد ماند پرچم شهدا بر زمین نخواهد ماند
خداوندا چرا در ملک ایران همه برگشته اند از دین و ایمان نمی دانند ، کاندر شرع قرآن بود تبعیض را منعش فراوان نمی آید ز جایی چاره سازی خداوندا امان از پارتی بازی به هر کاری که خواهی گشت مشغول بخواهی آشنا برطبق معمول نمی پرسد دگر از حرفه ، مسئول فقط برنه به دستش اندکی پول که تا سازد حقیقت هر مجازی خداوندا امان از پارتی بازی
نابينا به ماه گفت : دوستت دارم . ماه گفت : چه طوري ؟ تو که نمي بيني . نابينا گفت : چون نمي بينمت دوستت دارم . ماه گفت : چرا ؟ نابينا گفت : اگر مي ديدمت عاشق زيباييت مي شدم
چند وقت پیش ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ میلیارد ناقابل برداشت.... و اون یکی دوازده هزار ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ تومن.... ﮔﺮﻓتن ﻭ ﺭفتن...... و ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮنگشتن!!!...... والان یکی دیگه 94هزارمیلیارد و...
تا نفس می زنیم همه، تا دمی که ما زنده ایم یادمون نره از روی شهدا شرمنده ایم توی قصه ی عاشقی همیشه بازنده ایم فراموش نکنیم که از شهدا شرمنده ایم دلامون شده خالی از غم عاشقی و جنون توی شهر ما این روزا فراموش شده یادتون یاد صیاد و کاظمی، یاد همت و باکری یاد اون مردا بخیر، یاد چمران و باقری روز دشمن شب میشه تا به خط می زدید همه به ندای خمینی و با نوای فاطمه وصیت کردید شما به اطاعتِ از ولی ایشاالله ما هم بشیم فدای سید علی روی لبهای خشکتون السلام علی الحسین علی اکبر شدید برای پیر خمین «شهدا شرمنده ایم»
اسمش شد مـــــــــــد . . . شلوار لــــــی را برایمان فرستادند . . . اول زیاد هم بــــد نبود . . . بعد شد آفـــــــــت غیرت و حیا . . . پسرانه اش از بالا کوتاه شـــد . . . و . . . دخترانه اش از پایین . . . چادر شــد مانتو های بلند . . . مانتو ها ذره ذره آب رفت . . . حالا دیگر باید آن را بلــــــــــوز نامید . . . چادر چادری ها هم کم کم تبدیل به شنــــــل شده . . . یا آنقــــــدر نازک که . . . بودنش طعنه ایست به نبودنش . . . حالا که دیگر شلـــــوار جایش را به ساپـــورت داده . . . روسری ها هم که از عقب و جلو آب رفته . . . مانده ام فردا فرزندان این نســــــل هنوز هم . . .
"مـــــــــــــــــادر" را اسوه پاکی . . . و . . .
"پــــــــــــــــــــدر"
را مظهر مردانگی میدانند؟؟؟ كاش مردان حرمت مرد بودنشان رابدانند . . . و . . . زنان شوكت زن بودنشان را . . . كاش مردان هميشه مرد باشند . . . و . . . زنان هميشه زن . . .
آنگاه نه روز "زن " داريم و نه روز "مرد " بلكه هرروز ، روز " انسانيت " است . . .
در تعجبم ؟!!!!!!
از مردی که از ترس خط و خش ، ماشینش را چادر میپوشاند
سلام گمنام؛ سلام شهید؛ سلام برادر؛ سلام سفر کرده ...
به رسم هر نامه، فکر کنم اول باید شما را از حال و هوای خودمان و چیزهایی که به رسم امانت به ما سپردید و رفتید باخبر کنم؛ هر چند شما خود گواه تر از ما هستید!
اینجا خبری نیست جز این که همه سال هاست می دانند که شرمنده شما هستند و هر روز به این شرمندگی افزوده می شود؛ به جای این که کاری کنند تا از این شرمندگی کاسته شود.
اینجا خبری نیست جز این که خانه حاجی بود که موقع شهادتش سپرد برای جلسات بچه های جنگ و جلسات معنوی، تا هر هفته شب جمعه در آن جمع شویم و برای شهدا دعای توسل بخوانیم.
این جا خبری نیست جز این که دائم فکر می کنم شما کم معرفتی کردید و ما را تنها گذاشتید؛ و یا این که ما بی معرفتی می کنیم و سراغی از شما نمی گیریم.
این جا خبری نیست جز این که آدم ها با کاراشون قلب آقا را شکاندند و اصلا به روی خودشان هم نمی آورند.
این جا خبری نیست جز این که دروغ و غیبت و دزدی و چیزای دیگه خیلی عادی شده و با راحتی حق آدما پایمال میشه.
این جا خبری نیست جز این که محمد گلستان بود که توی عملیات فتح المبین ـ قطع نخاع شد. چند روز پیش توی فضای سبزپارک، کناربساط کوچک شکلات و بادکنک نشسته بود که سد معبرها بساطش را با چه وضعیتی ریختند و بردند!
این جا خبری نیست جز این که سلیمه خانم بود که دو تا پسرش توی عملیات کربلای 5 شهید شدندو پیکرشان هرگز بازنگشت و مثل خودت گمنام ماندند. صاحب خانه چند روز قبل اسباب هایش را ریخت توی کوچه! طفلک سلیمه خانم؛ فقط عکس پسرانش را بغل گرفته بود و در گوشه ی کوچه نشست و به سرکوچه چشم دوخت.
این جا خبری نیست جز این که ما هر روز داریم به زخم و تاول های جانبازهای شیمیایی نمک می زنیم. لابد تجربه کردید وقتی نمک به زخم بپاشند. چه سوزشی دارد!
این جا خبری نیست جز این که دارد یادمان می رود مزار شهید باکری کجاست! دارد فراموشمان می شود وصیت شهید خرازی و شهید همت چه بود؟!
اسم هایشان اگر سرکوچه و خیابان های شهر نبود و برای آدرس پستی نیازی به عنوان کردن نام خیابان ها و کوچه ها و بزرگراه ها نداشتیم، شاید نام آن عزیزان از خاطرمان می رفت! دارد از خاطرمان می رود چرا بعضی ها می خواستند موقع عملیات نوشته سربندشون یا زهرا باشد.
این جا خبری نیست جز این که ..........!!!
اگر بخواهم بنویسم حالا حالاها باید بنویسم ولی چه کنم که دیگر طاقت نوشتن را ندارم. خیلی دلم می خواست نامه ای که می نویسم شاد و روحیه بخش باشد. خیلی دلم می خواست به شما بگویم که امانت هایی که به ما سپردید صحیح و سالم هستند ولی چه کنم که نه خیلی اهل دروغ گفتن هستم و نه می شود به شهدا دروغ گفت. ولی ای کاش...
نمی دونم اگه الان بودید و این وضعیت را می دیدید چیکار می کردید!
نمی دونم اگه الان هم بودید برای دفاع می رفتید یا نه!
نمی دونم آیا این همه گریه کردن و به سر و صورت زدن به خاطر شما خوبه یا باید بیشتر...؟!!
نمی دونم باید چیکار کنم؟!! بعضی وقتها اونقدر دلم از دنیا می گیره و از کار آدما غمگین میشم که میام سر مزارتون و باهاتون درد دل می کنم؟ این همه تظاهر و بدی حالمو بد می کنه...
راستی اگر خواستی جواب نامه مرا بدهی، همراه نامه چند ماسک هم بفرست. این جا هوایش خیلی غبار آلود است؛ ولی هنوز امیدواریم به این که: ((گرچه رفتند ولی قافله راهش برجاست.))
ولی هنوز امیدواریم به این که: نیت جز، در گرو رفتن ما، ماندن ما.